لگدکوب خوردن. (آنندراج). پاسپر شدن: هرچه را دید زیر گام کشید شب لگد خورد و مه لگام کشید. نظامی. زمین لگد خورد از گاو و خر به علت آن که ساکن است نه مانند آسمان دوار. سعدی. پس از عزم آهو گرفتن به پی لگد خورده از گوسفندان حی. سعدی
لگدکوب خوردن. (آنندراج). پاسپر شدن: هرچه را دید زیر گام کشید شب لگد خورد و مه لگام کشید. نظامی. زمین لگد خورد از گاو و خر به علت آن که ساکن است نه مانند آسمان دوار. سعدی. پس از عزم آهو گرفتن به پی لگد خورده از گوسفندان حی. سعدی
سیلی و چک خوردن. کوفته شدن به لگد. (آنندراج) ، ضعیف و لاغر شدن. هزال مفرط پیدا کردن. - لت خوردن بچۀ شیرخوار یا مریض، بواسطۀ نرسیدن شیر یا غذا ضعیف شدن. به علت کم شیری مادر یا دایه ضعیف شدن طفل: از دیر و زود شیردادن بچه لت میخورد، ضعیف میشود. چون به بچه شیر بموقع ندهند یا کم دهند بچه لت میخورد، ضعیف و لاغر میشود: دو وعده که شیر بچه پس افتاد بچه لت میخورد، ضعیف و لاغر میشود. - لت خوردن باغ یا درختان باغ، برای نرسیدن آب در موقع خود، پژمردن آن. - لت خوردن کار، برهم شدن کار: دل گر از سینه رودکار غم از وی مطلب لت خورد کار چو کاسب ز دکان برخیزد. ملاطغرا. - لت خوردن مهره، مضروب شدن آن. زده شدن مهره: لت خورد ز خال سپهش مهرۀ گردون نقش مه و خورشید در این پرده چه باشد. ملاطغرا
سیلی و چک خوردن. کوفته شدن به لگد. (آنندراج) ، ضعیف و لاغر شدن. هزال مفرط پیدا کردن. - لت خوردن بچۀ شیرخوار یا مریض، بواسطۀ نرسیدن شیر یا غذا ضعیف شدن. به علت کم شیری مادر یا دایه ضعیف شدن طفل: از دیر و زود شیردادن بچه لت میخورد، ضعیف میشود. چون به بچه شیر بموقع ندهند یا کم دهند بچه لت میخورد، ضعیف و لاغر میشود: دو وعده که شیر بچه پس افتاد بچه لت میخورد، ضعیف و لاغر میشود. - لت خوردن باغ یا درختان باغ، برای نرسیدن آب در موقع خود، پژمردن آن. - لت خوردن کار، برهم شدن کار: دل گر از سینه رودکار غم از وی مطلب لت خورد کار چو کاسب ز دکان برخیزد. ملاطغرا. - لت خوردن مهره، مضروب شدن آن. زده شدن مهره: لت خورد ز خال سپهش مهرۀ گردون نقش مه و خورشید در این پرده چه باشد. ملاطغرا
خوردن گه، در تداول، مجازاً، سخنان بی ربط گفتن. سخن یا عبارتی خارج از اندازۀ خویش گفتن، فضولی. فضولی کردن. - گه جن خورده، در مقام تحقیر به کسی میگویند که پیش گویی بیجا میکند. (فرهنگ نظام)
خوردن گه، در تداول، مجازاً، سخنان بی ربط گفتن. سخن یا عبارتی خارج از اندازۀ خویش گفتن، فضولی. فضولی کردن. - گه جن خورده، در مقام تحقیر به کسی میگویند که پیش گویی بیجا میکند. (فرهنگ نظام)
دود گرفتن. دودزده شدن، خوردن و بلعیدن دود. - دود چراغ خوردن، کنایه از طلب علم و تحصیل کمال و مطالعۀ بسیار است. (لغت محلی شوشتر). تحمل سختیها و مشقتها در تحصیل چیزی کردن. (ناظم الاطباء). برای تحصیل دانش یا چیزی جز آن رنج ممتد و فراوان بردن. (امثال و حکم دهخدا). تمام یا قسمتی دراز از شب را به مطالعه گذراندن. شبهای بسیار تا دیری به مطالعۀ درس گذرانیدن. استخوان خرد کردن و تعب بردن برای تحصیل دانش. در طول شب به مطالعۀ کتب پرداختن. بسیار سالها به مطالعات علمی شبانه گذرانیدن. (یادداشت مؤلف). رنج و تعب کشیدن در تحصیل علم و مطالعۀ کتب. (آنندراج) : هرکه او خورده ست دود چراغ بنشیند به کام دل به فراغ. سنایی. مغز دماغ بیهوده بردن و دود چراغ بیفایده خوردن کار خردمندان نیست. (گلستان). کسی دارد از علم عالم فراغ که او چون قلم خورد دود چراغ. امیرخسرودهلوی. ز فیض خوردن دود چراغ می دانم. صائب. چو نامه از سخن خلق می شود پیدا که هر کسی چقدر خورده ست دود چراغ. اثر (از آنندراج). - دود مشعل خوردن، دود چراغ خوردن. کنایه از رنج و تعب کشیدن در تحصیل علم و مطالعۀ کتب است. (از آنندراج) : بی دولتیش بود مسجل هرکس که نخورده دود مشعل. ملاتأثیر (از آنندراج). رجوع به ترکیب دود چراغ خوردن شود
دود گرفتن. دودزده شدن، خوردن و بلعیدن دود. - دود چراغ خوردن، کنایه از طلب علم و تحصیل کمال و مطالعۀ بسیار است. (لغت محلی شوشتر). تحمل سختیها و مشقتها در تحصیل چیزی کردن. (ناظم الاطباء). برای تحصیل دانش یا چیزی جز آن رنج ممتد و فراوان بردن. (امثال و حکم دهخدا). تمام یا قسمتی دراز از شب را به مطالعه گذراندن. شبهای بسیار تا دیری به مطالعۀ درس گذرانیدن. استخوان خرد کردن و تعب بردن برای تحصیل دانش. در طول شب به مطالعۀ کتب پرداختن. بسیار سالها به مطالعات علمی شبانه گذرانیدن. (یادداشت مؤلف). رنج و تعب کشیدن در تحصیل علم و مطالعۀ کتب. (آنندراج) : هرکه او خورده ست دود چراغ بنشیند به کام دل به فراغ. سنایی. مغز دماغ بیهوده بردن و دود چراغ بیفایده خوردن کار خردمندان نیست. (گلستان). کسی دارد از علم عالم فراغ که او چون قلم خورد دود چراغ. امیرخسرودهلوی. ز فیض خوردن دود چراغ می دانم. صائب. چو نامه از سخن خلق می شود پیدا که هر کسی چقدر خورده ست دود چراغ. اثر (از آنندراج). - دود مشعل خوردن، دود چراغ خوردن. کنایه از رنج و تعب کشیدن در تحصیل علم و مطالعۀ کتب است. (از آنندراج) : بی دولتیش بود مسجل هرکس که نخورده دود مشعل. ملاتأثیر (از آنندراج). رجوع به ترکیب دود چراغ خوردن شود
خوردن درد. تحمل درد: یکی را همه ساله رنج است و درد پشیمانی و درد بایدش خورد. فردوسی. تا وصل ترا هجر تو ای ماه فروخورد دردی نشناسم که دوصد بار نخوردم. فرخی. همی خور می از بن مخور هیچ درد که می سرخ دارد دو رخسار زرد. اسدی. پس این ناله و نوحه چندین چراست غریویدن و درد خوردن کراست. شمسی (یوسف و زلیخا). چرا درد نهانی خورد باید رها کن تا بگوید دشمن و دوست. سعدی. دردی نبوده را چه تفاوت کند که من بیچاره درد می خورم و نعره می زنم. سعدی. - درد چیزی یا کسی خوردن، دریغ خوردن و تأسف. (یادداشت مرحوم دهخدا). غم و غصه خوردن: سران سپه را همه گرد کرد بسی درد و تیمار لشکر بخورد. فردوسی. سپهبد پذیرفت و آرام کرد همه شب ز بهرش همی خورد درد. اسدی. - درد و غم خوردن، اندوهگین و متأسف شدن: خدای داند کاندر درختها نگرم ز درد و غم که خورم چون زنان بگریم زار. فرخی
خوردن درد. تحمل درد: یکی را همه ساله رنج است و درد پشیمانی و درد بایدش ْ خورد. فردوسی. تا وصل ترا هجر تو ای ماه فروخورد دردی نشناسم که دوصد بار نخوردم. فرخی. همی خور می از بن مخور هیچ درد که می سرخ دارد دو رخسار زرد. اسدی. پس این ناله و نوحه چندین چراست غریویدن و درد خوردن کراست. شمسی (یوسف و زلیخا). چرا درد نهانی خورد باید رها کن تا بگوید دشمن و دوست. سعدی. دردی نبوده را چه تفاوت کند که من بیچاره درد می خورم و نعره می زنم. سعدی. - درد چیزی یا کسی خوردن، دریغ خوردن و تأسف. (یادداشت مرحوم دهخدا). غم و غصه خوردن: سران سپه را همه گرد کرد بسی درد و تیمار لشکر بخورد. فردوسی. سپهبد پذیرفت و آرام کرد همه شب ز بهرش همی خورد درد. اسدی. - درد و غم خوردن، اندوهگین و متأسف شدن: خدای داند کاندر درختها نگرم ز درد و غم که خورم چون زنان بگریم زار. فرخی
کنایه از اکتساب هوا کردن. میرخسرو گوید: سحرگه غنچه بنگر بادها خورده ست در پرده بر آن سرخی ّ رو بدهد گواهی گر نهان دارد. (از آنندراج). خنک شدن در مجاورت هوا. از هوا متأثر شدن.
کنایه از اکتساب هوا کردن. میرخسرو گوید: سحرگه غنچه بنگر بادها خورده ست در پرده بر آن سرخی ّ رو بدْهد گواهی گر نهان دارد. (از آنندراج). خنک شدن در مجاورت هوا. از هوا متأثر شدن.